بدون عنوان
یکی دوشب پیش خونه پدر مادر مهدی جون بودیم نوه ها هم همه بودن مهدی اینقدر با این بچه ها بازی کرد که به نفس نفس افتاد من که رفتم تو اتاق لباسمو عوض کنم اومد دراز کشید رو تخت با یک حالت که دلم براش غش کرد ، گفت من دلم نی نی می خواد دلم می خواد بغلش کنم خدایا ..... خدایا اگه من بنده خوبی برات نیستم ........ اگه من لیاقت استجابت دعا را ندارم ........ اگه من........ به دل مهدی نگاه کن ...... به پاکیش........ به نفسش............ به نگاه غصه دارش .......
نویسنده :
مامان آینده
14:32